آمار
روز دوشنبه با هم دیگه رفتیم مدرسه داداشی جلسه اولیا بودش کلی حال کردیکه بالاخره تونستی بری مدرسه و به قول خودت مقشات رو بنویسی فورا نشستی جای داداشی و چشمش رو دور دیدی و خودکار و دفتر ش رو برداشتی و شروع کردی به نقاشی کشیدن یکی از مادرها شروع کرد به اعتراض کردن به معلم داداشی شما با صدای بلند گفتی مامان دارند دعوا می کنند همه زدند زیر خنده
موقع برگشت توی راهرو جلوی در خونمون با مامور آمار برخورد کردیم که جلوی در منتظر بودش
چون برق راهرو سوخته بود لامپ جلوی در رو روشن کردم و خانم آمارگیر پشت در نشستند شما با تعجب بهش نگاه کردی و گفتی مامان چرا این خانمه کشت در نشستهکلی با خانم آمار گیر دوست شدی و اسم بابایی و من رو بهش گفتی خلاصه آمارمون رو دادی خانمه از شغل بابایی پرسید و ابن که من شاغل هستم یا نه که گفتم نه من خانه دارم و....
امروز یه دفعه سر میز صبحانه گفتی مامان تو خونه داری؟؟ ظرف ها رو میشوری؟؟هاج و واج مونده بودم که آخه چی بگم ظهر هم که داداشی اومد با یه ذوقی دویدی پیشش و گفتی سینا مامان خانه داره ظرفها رو شسته مامان فدای این سادگی کودکانه ات بشه