سوگلسوگل، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

سوگل ما

گردش آخر هفته

امروز با داداشی و بابایی رفتیم پارک ارم ماهی گیری کلی ذوق کردی که میخواهی ماهی بگیری کباب کنی هوا با وجودی که آفتابی بودش سرد بودش  ولی شما شیطونها سرما نمیفهمیدید که همش حواستون به این بود که ماهی بگیرید ما که آخرش ماهی کباب نخوردیم ولی بابایی از قبل فکرش رو کرده بود و بساط جوجه را به راه کردش خلاصه کلی بازی کردی و واسه خودت توی خاک ها خوب گشتی با شاخه درخت کاج برای خودت شکل درست کردی میگفتی مامان این یه ساز و بازه واسه خودت با دوست خیالیت جولیا حرف میزدی میگفتی مامان من میوه و لبنیات میخورم چون جولیا گفته که مفیده بابایی و داداشی هم از اول تا آخر در گیر ماهی گیری بودند خلاصه با خوردن کباب که بابایی زحمتش رو کشیده بود بعد از ظهر...
5 اسفند 1390

یکی از روزهای سوگل

سوگل جون مامان هر روز ساعت 8 میره مهد کودک یا همون مهد توتک خودش صبحانه رو مهد میخوره و برنامه کاری اون روزش رو شروع میکنه که حالا یا کلاس زبان قرآن و یا کلاسهای خلاقیت و ژیمناستیک و... یه میان وعده هم نوش جان میکنه که من هر روز یه چیزی براش میگذارم آجیل  انواع مغزها یا میوه و کیک ساعت یازده و نیم میرم دنبالش دیگه از اون به بعد تا ساعت یک ونیم که داداش سینا تعطیل میشه دوتایی میریم پارک و حسابی خوش میگذرونیم گاهی هم برای خرید میریم فروشگاه کنار پارک دخملی عاشق خرید کردنه تا میرسیم میدوه یه چرخ خرید برمیداره و ازم میخوادکه سوار چرخش بکنم امروزم طبق روال همیشگی باهم اول رفتیم پارک و کلی بازی کردیم بعدش هم رفتیم فروشگاه براش  کرن ف...
29 بهمن 1390

تولد تولد 2

اما خاله مرضیه یه شوخی خیلی جالب با بابایی کردش  عدد 32 رو برای شمع تولد بابا گرفته بودش و این جوری سن بابا رو ٤سال کمتر نشون دادش تا یه کم احساس جونی بکنه  مهسا دختر دایی :ولم کنید من کیک می خواممم نا مرداااااا چند نفر به یک نفر ...
25 بهمن 1390

تولد تولد3

تولد بعدی تولد مامانی بودش 24 بهمن دیشب بابایی با یه دسته گل خیلی زیبا و یه کیک خوشگل و یه کادو خیلی قشنگ من رو غافلگیر کردش بابایی مرسی دستت درد نکنه ولییییییی سورپرایز بعدی چی بود ؟؟ بابایی در ادامه کار خاله مرضیه اومده بود عکس قضیه حرکت کرده بود مامانی 34 ساله شده بود و اون  برای شمع  عدد 35 رو گرفته بود  کلی خورد تو ذوقم گفتم بابا من 34 ساله شدم تو رفتی 35 گرفتی و بابایی هم از این اشتباهش ناراحت شدش خلاصه مراسم با فوت کردن شمع توسط مامانی و بریدن کیک و رقصیدن شما به پایان رسید ان شا الله عکس های تولد به دستم رسید عکسهاشم میگذارم عطر گلها یی که بابایی گرفته الان فضای خونه رو پر کرده   ...
25 بهمن 1390

تولد تولد

هفته اول این ماه مهد کودکت با 6 ماه تاخیر برات تولد گرفتند خیلی بهت خوش گذشته بود کلی ذوق کردی که برام تلود گرفتند و دوستام بودند و... ولی از یه طرف هم ناراحت بودی که چرا نتونستی برقصی کار عکاس طول کشیده بودش و شما نتونسته بودی به عشقت که رقصیدن باشه برسی   تولد بعدی تولد بابایی بودش 20 بهمن شب قبلش ما تو خونمون یه جشن کوچولو گرفتیم و شما به آرزوت رسیدی و حسابی رقصیدی روز 20 هم خونه مامان بزرگ بودیم و مامان بزرگ لطف کردند و یه کیک خوشگل واسه ی بابایی خریده بودش مامان بزرگ دوستت داریم ان شا الله سالهای سال  سلامت باشی وسایه ات روی سر ما و خاله ها ودایی ها باشه الهی آمین ...
25 بهمن 1390

خواب عجیب

ساعت نه شبه به سوگل خانم میگم خب مامانی حالا وقت خوابه برو روی تختت بخواب سوگل با بی میلی از جلوی تلویزیون پا میشه  شب بخیری میگه ومیره توی اتاقش هنوز پنج دقیقه نگذشته اومدش بیرون بهش میگم مامانی چرا نخوابیدی  میگه وقتی تو تختم میخوابم خواب عجیبی میبینم   بهش میگم خواب چی دیدی؟؟ میگه خواب علف خواب گاو توی اتاقم ...
7 بهمن 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سوگل ما می باشد